لعنتیها
نقد و بررسی داستان کوتاه "لعنتیها"
نویسنده: لی مارتین
مترجم: نیلوفر امنزاده
ناشر: مجله داستان همشهری
طبق گفتهی مجله، این داستان بر روی اتفاقی خارجی تمرکز دارد که منجر به تغییر زندگی انسان میشود و نویسنده دربارهی حادثهای صحبت میکند که برای پدرش رخ داده و آرامش را از زندگی او گرفته بود. تا جایی که حتب بر روابطش با خود او نیز موثر بوده است. اما اگر نظر مرا بخواهید، بیشتر دربارهی تفاهم بوده است. اینکه چطور یک خانواده نمیتوانند در کنار هم با آرامش زندگی کنند و هم را درک کنند.
نویسنده در این داستان از یک بازی صحبت میکند که در آن پدرش مقابل دیگران از او انتقاد میکند و او که نوجوانی بیش نیست، بغض در گلویش جا خوش میکند و ادامهی بازی برایش زهر میشود. برای خیلی از ما این اتفاق پیش آمده است و همهی ما درست مثل نویسنده در جمع شرمنده و خجل شدهایم. نه تنها از خودمان ناامید شدیم، بلکه از کسی اینطور از ما انتقاد کرده، بدمان آمده است.
برای همین میگویم این داستان برخلاف چیزی که در مجله داستان همشهری نوشته شده است، دربارهی پدر نویسنده نیست. بلکه دربارهی حس او نسبت به آرامش از دست رفتهی خانه و ترسی است که در دلش جا کرده است. او خانوادهاش را مقصر میپندارد در حالی که میداند سرچشمهی این اتفاقات از سانحهی رخ داده برای پدرش است. اما آیا به راستی باید تمام افراد به پای کسی که دچار مشکل شده است بسوزند؟
داستان را دوست داشتم. متن و ترجمه روان و گویا بود. با آنکه چند جایی نکات ویرایشی کوچکی رعایت نشده بود و منجر به گیج شدن میشد، من به راحتی با نویسنده همزاد پنداری کردم و درست مانند او حس زندانی را داشتم. من نیز نمیدانستم چطور باید بگریزم. اما چیزی در این داستان من را میآزرد. پرشهای نویسنده زیاد بود. گاهی حتی این پرشها منجر به بهمریختگی ذهنی میشد. هر چند ممکن است از عمد چنین چیزی نوشته شده باشد.
برای خوندن داستان اینجا کلیک کنید.